گرگور کار می کند و به شدت حامی خانواده اش است. او یک روز صبح بلند می شود و می فهمد که به حشره ای غول آسا تبدیل شده است. اعضای خانواده اش از دیدن او شوکه می شوند، اما می کوشند از او مراقبت کنند. آنان خیلی زود باید به دنبال یافتن کار باشند. آیا گرگور می تواند دوباره با خانواده اش زندگی شادی داشته باشد.